هنر از لفظ به معنای نبوغ، تراوش، خلاقیت، ظرافت و ابتکار است، ولی در معنا فهمی است که از سلالۀ تفکر انسان شکل می‌گیرد و این فهم تفاوتش با دیگر مفاهیم این است که با شورشی نوپا در عرصۀ اجتماع می‌گذارد و به همین خاطر بوده که هنرمند را از سایرین متفاوت می‌سازد. به بیانی، پویش هنرمند در طبیعت در جهت نیل به پیدایی و کشف مؤلفه‌های تازه‌یی از طبیعت بوده به گونه‌یی که این مؤلفه‌ها بتوانند به شکل ایستارهایی فرارونده در بطن جامعۀ حال و آینده ماندگار باشند و در یک نگاه ادبی می‌توان گفت هنرمند کسی است که هنر خویش را به‌سان خویش به تصویر می‌کشد.
از این نگاه هر آن‌چه که در بستر اندیشه تراوش می‌کند و طی سیری تکاملی هدایت جامعه را برعهده می‌گیرد، هنر تلقی می‌شود. اما در تقسیم‌بندی هنر می‌توان هنر را به هنر کارآمد یا پراگماتیک و هنر ناکارآمد منقسم نمود. قبل از این‌که به این دو بپردازیم، لازم می‌دانم ابتدا در مورد چه‌گونه‌گی به وجود آمدن هنر سخنی گفته شود یا به بیانی دیگر، برای خواننده‌گان تفهیم نماییم که هنر چه‌گونه به وجود می‌آید؟
در جامعه متداول است که می‌گویند: برای به‌وجود آمدن هر چیزی، نیاز به ابزار و مصالحی است. به عنوان مثال: معمار در جهت بنا کردن یک بنا نیاز به ابزار کار دارد؛ از این‌رو در جهت به‌وجود آمدن هنر نیز ابزار کار مهم بوده، با این تفاوت که ابزار هنر دارای شکل و فرآیندی متفاوت‌اند. یک هنرمند برای به‌وجود آوردن هنر خویش، ابتدا نیاز به طبعی هنری را می‌طلبد و در ثانی علاقه، احساس، عاطفه و تخیل از عمده ابزار لازم‌اند.
می‌توان چنین پنداشت که بستر در دنیای هنر «طبیعت» است. یعنی هنرمند با بهره‌گیری از موالید چهارگانه می‌تواند هنرنمایی کند. مثلاً در حوزۀ ادبیات، ما با شعرایی با سبک‌هایی متفاوت مواجه هستیم. به مانند شاعر ناتورالیسم (طبیعت‌گرا)، شاعر سمبولیسم (نمادگرا)، شاعر ریالیسم (واقع‌گرا)، شاعر سورریالیسم (فرا واقع‌گرا) و …؛ بنابراین ریالیست‌ها اعتقاد دارند که برای ایجاد هنر، هنرمند بدون بستر نمی‌تواند خودآزمایی هنری کند. یعنی اگر بستری وجود نداشته باشد، هنرمندی هنرمند بی‌معناست. می‌گوییم بستر که این نکته بسیار مهم است. مهم بدین‌سان که هنرمند مثلاً در بستری ناتورالیستی نیت بر ایجاد و بسط هنر دارد و یا می‌خواهد در بستری ریالیسم ویژه‌گی‌های هنری خود را به تصویر بکشد. شاید بتوان گفت هنرمندانی که علاوه بر تبعیت از خود بستر در خیلی از موارد به بسترسازی نیز می‌پردازند، از هنرمندان کارآمد به شمار می‌آیند. در دو شکل می‌توان گفت هنرمند می‌تواند کارآمد و یا احیاناً ناکارآمد جلوه نماید.
شکل نخست ابتکار و ایجادی است که در بطن موالید چهارگانه توسط هنرمند به‌وجود می‌آید. یعنی فرد هنرمند ویژه‌گی‌‌های طبیعت را در قالب هنر درمی‌آورد. این‌که برخی معتقد اند هنر ذاتی است، دقیقاً درست گفته‌اند؛ ولی در خیلی از موارد هنر اکتسابی و موروثی هم به شمار می‌رود. از این‌رو، ذاتی بودن هنر به منزلۀ این نیست که هنرمند بدون مؤلفه‌های بستر دست به خلق هنر می‌زند، بلکه تحت هر شرایطی نوعی بستر واقعی و یا مجازی در جهت ایجاد هنر لازم است. اگر امروزه نویسنده‌گان، نقاشان و شعرای متعددی در تاریخ نام‌شان ماندگار است، مسبب اصلی این، همان بسترهای حقیقی و مجازی است که این بسترها با جامعۀ گذشته، حال و آینده کلافی عمیق خورده‌اند. به بیانی فاکتورهای این بسترها همگون با سیر زمان و مکان در حرکت بوده‌اند و به همین خاطر است که مهر ماندگاری را در رخسارۀ خود لمس کرده‌اند. شکل دوم هنرنمایی هنرمند بدون بستر واقعی و مجازی است به طوری که امروزه در دنیای پسامدرن اعتقاد بر این است که کلیت، روشن‌گری و راسیونالیسم و یا به اصطلاح عقلانیت هنری و اجتماعی و ایجاد کردن فضاهای کلاسیک و حتا مدرن در دنیا هنر بی‌معناست، بلکه هنرمند در خلق زیبایی نقشی اساسی دارد. پسامدرن‌ها معتقد اند که هیچ زیبایِ مطلقی که مورد اتفاق همه باشد، وجود ندارد؛ بلکه زیبایی نزد افراد و فرهنگ‌های مختلف است.
با این تفاسیر اگر هنر را نوعی زیبایی قلمداد نماییم، بی‌شک این تعریف در قالب هنر نیز می‌گنجد. از این‌رو، کارآمد بودن هنر نه در یک ازمنه در تاریخ، بلکه در ادوارهای متعدد تاریخی و در زوایای فرهنگی، هنری، اجتماعی، روان‌شناسی و جامعه‌شناسی و… محل بحث و وارسی است. و البته اشکالی که ذکر آن رفت نیز می‌بایست از این مؤلفه‌ها برخوردار باشند و هنر ناکارآمد نیز به معنی کاربرد طولی آن نیست، بلکه کاربرد عرضی آن بسیار مهم است. چه بسا هنرمندانی که هنر آن‌ها در جامعه کاربرد طولی داشته، ولی از حیث عرضی پربار و فرارونده نبوده و همین نکته سبب ناکارآمد بودن هنر آن‌ها شده. بنابراین وقتی می‌گوییم هنر ناکارآمد چون صفت هنر برای واژه‌گان ترکیبی چون ناکارآمد استفاده گردیده، لذا نمی‌توان گفت که این هنر نقشی را در جامعه ایفا نکرده، بلکه می‌توان گفت نقشی که ایفا نموده، دارای تاریخ مصرف می‌باشد، به مانند خیلی از هنرمندانی که هنر آن‌ها به مرور زمان به فراموشی سپرده شده اند. تعاریف توام با تمثیل‌های دیگری را هم می‌توان برای هنر کارآمد و هنر ناکارآمد ترسیم نمود. به طوری که در تعریف هنر ناکارآمد می‌توان گفت هنری است که تاریخ مصرف زمانی دارد؛ یعنی متعلق به هر زمان و مکانی نیست، بلکه دارای زمان و مکان مشخص و مقطعی است. هنر ناکارآمد به دنبال تأویل‌گرایی و صیرورت نیست، اما هنر کارآمد نوعی شدن را همیشه تجربه می‌کند.
هنر کارآمد همیشه در حال پوست‌اندازی در بطن فرهنگ و تاریخ ملل است؛ ولی هنر ناکارآمد چنین صفاتی را ندارد. هنر کارآمد آینده‌نگر و دارای نگرش و ایستارهایی فزاینده و جهت‌دار می‌باشد و آغازش همیشه پایان‌هایی شناور را به‌دنبال دارد؛ ولی هنر ناکارآمد از چنین صفاتی بهره نبرده است. هنر کارآمد هنری است که در اطالۀ زمان شروع به شدن می‌کند و نسل‌های متفاوتی را در ازمنۀ تاریخ بر اریکۀ تربیت و اخلاق می‌نشاند؛ ولی هنر ناکارآمد هنری است که تداوم و بقای آن در فرآیند فرهنگ و تاریخ، بقایی جامعه‌ساز و ماندگار را در پی ندارد. تعریف ما از هنر کارآمد، کالایی غیرمصرفی است و چنین تعریفی تأویل‌گرا و هجمه‌ساز است. عمق و ماندگاری هنر کارآمد بی‌زمان و نشان است.
شاید بتوان در ابعادی «بی‌نوایان» ویکتورهوگو و «صدسال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز را که نوعی رمانتیسم اجتماعی به شمار می‌آیند را از این دسته از هنرها برشمرد؛ چرا که دید اجتماعی، تجربۀ تحقیقی و آینده‌نگری سه ویژه‌گی بارزی‌اند که به محتوای این آثار غنا بخشیده‌اند. به طرزی که هنرمند باید با نیم‌نگاهی به جوامع گذشته و با تأویل در مناسبات جامعۀ حال و تقویت اندیشۀ خود در جهت نیل به آگاهی و شناخت لازم از نسل‌های آینده (البته با تجاربی که از گذشته و حال دارد) در تثبیت هنر خود بکوشد.
این‌که امروزه مثلثی مختلف‌الاضلاع به‌نام سنت، مدرنیته و پسامدرن اظهار وجود می‌کنند و کاغذهای فراوانی هم به وسعت جهان سیاه شده‌اند، طبعاً مصداق بارزی مبنی بر این‌که کلام یک‌راست می‌گویند و کدام‌یک دروغ نیست! اگر امروز ژاک دریدا و ریچارد رُرتی از پساساختارگرایی و زبان‌شناختی کلمات را در قالبی فورماسیونی تصویر می‌کنند و کلیت نظام اجتماعی وراسیونالیسم (عقل‌گرایی) و خیلی از پراکیس‌های اجتماعی را به رخساره‌یی پس رونده تبدیل کرده‌اند، شاید در اذهان نسل حال جایگاهی بی‌بدیل را این اندیشمندان به خود اختصاص داده‌اند، ولی از این‌هم نباید غافل باشند که همین زیباشناختی را از ساختارگرایانی به‌سان فردینان سوسور به ارث برده‌اند. و یا اگر هابرماس و ماکس‌وبر با نظریه‌های انتقادی خود بر ناتمام بودن پروژۀ مدرنیته تأکید مؤکد دارند. و دقیقاٌ باعبور از سنت به این مهم دست یافته‌اند، باز ریشه در همان مؤلفه‌های سنت دارد که در زوایای این مؤلفه‌ها نادیده گرفته می‌شوند. و یا فلسفۀ یونان باستان به سکانداری سقراط و تداوم و بسط این مسیر توسط افلاطون و ارسطو که امروزه از نگاه فلاسفۀ نوگرایی از قبیل کانت، دکارت و نیچه و مارتین هایدگر، دیگر به منزلۀ فلسفه‌یی فرارونده و مفیده فایدۀ عموم قلمداد نمی‌شوند، شاید بتوان گفت همین فلسفۀ نیچه و یا کانت چیزی جز رفوگوی فلسفۀ نوافلاطونی نیست.
با این تعابیر، نگاه این قلم به هنر کارآمد و هنر ناکارآمد، نگاهی یک‌سویه نیست؛ بلکه نگاهی چندلایه می‌باشد که تنها در چنین بسترهایی نمی‌گنجد. اگرچه در زوایایی هم با چنین افکار و کاربست‌هایی اجتماعی که در سیر زمان ایجاد می‌شوند، همگن بوده، ولی در خیلی از ابعاد هم همراه نیست؛ چه این که باید جهت شناخت هنر کارآمد و ماندگار به فراتر از چنین بسترهایی نگریست و به دنیای زمان رفت و در پس پرده‌های متولد نشده‌اش، به دنبال کشف تولدهایی بی‌بدیل بود.

لینک منبع