در پیرامونمان به تکرار میشنویم که پیوندهای عاطفی مانند ازدواج، پیوندهای دوستی و … دچار از هم گسیختگی شدهاند. به عبارت دیگر روابطی که بنا بود سنگ بنای ثبات و آرامش در زندگی افراد باشند، به منبع نگرانی و تنش تبدیل شدهاند. در چنین شرایطی، افراد ممکن است دچار احساس انفعال و سردرگمی شوند که چرا نمیتوانند رابطهی مطلوب و ایدهآل خود را تجربه نمایند. یکی از منابع مهم این سردرگمی این است که جنبه اجتماعی و تاریخی این روابط از چشم افراد پنهان میماند و تصور میشود که صرف تلاش و پیگیری فردی میتواند به ساخته شدن یک رابطهی ایدهآل منجر شود.
در نظم فرهنگی و اجتماعی مابعد سنتی، شکل دادن به خویش، به برنامهای بازاندیشانه و تاملی تبدیل میشود. در فرهنگهایی با ساختار سنتی که در سطح جمعی، همهچیز از نسلی به نسل بعد، تا حد زیادی یکسان میماند، فردی با هویت دگرگون شده و بازاندیشانه، برجستگی نمایانی پیدا میکند. در چنین موقعیتی، مدرن شدن، چهارچوب حفاظتی اجتماع کوچک و سنت را درهم میشکند.
آنچه در شکلهای سنتی روابط اجتماعی موضوعیتی نداشته و ندارد، «خودمختاری رابطه ی ناب» است. خودمختاری – به معنای اتکای انحصاری ساخت و قواعد رابطه به طرفین یک رابطهی عاطفی- نه تنها به طرفین رابطه کمک میکند تا هر چه بهتر به سازماندهی تعامل دو طرفهی خویش بپردازند بلکه حد و مرز این نوع رابطهی شخصی را نسبت به دیگران تعیین مینماید.
نکتهی قابلتوجه این است که این بازاندیشی نمیتواند در فضایی که فاقد قواعد و هنجارهای خاص این عمل است، صورت پذیرد. در واقع سوال این جاست که امتیازات، مسئولیتها، حقوق، تعهدات و منابع اقتدار در این روابط صمیمانه در جامعهی ما چگونه تعریف میشود؟ به بیان دیگر منابعِ هدایتکننده ی این خودمختاری چیست؟ آیا هویت سلبی یعنی صرف نفی قواعد و چارچوبهای از پیش موجود، برای شکوفا شدن این خودمختاری کافی است؟
بازاندیشی دائم افراد در مورد شرایطِ هستیِ اجتماعیشان در رابطه با یکدیگر، به طور مداوم این قواعد را تعریف میکند و از میان میبرد. در واقع ما بهطور دائم درگیر تخریب و بازسازی روابط صمیمانهی خود در پرتو فرایندی تاملی هستیم.
اما مشکل دقیقا در این است که در جامعه ما، نه مراجع سنتی مانند خانواده و دین و هنجارهای عرفی، الگویی در اختیار افراد بهویژه جوانان برای ساماندهی روابط عاطفی قرار میدهند و نه مراجع جدیدتر مانند شبکه ها و سریالهای ماهواره ای، نظامهای علمی سلامت خانواده، تکنولوژیهای مرتبط با زندگی سالم و روشهای دستیابی به موفقیت. این امر باعث میشود که هرنوع مرجعیت و اقتدار در ساماندهی به این روابط صمیمانه، اهمیت فراگیر خود را از دست بدهد. حتی میتوان گفت بسیاری از پیشفرضها برای شکلگیری یک چنین رابطهای مثل درستکاری، خودمختاری، صراحت، حدی از اعتماد و ….. لزوما ازسوی طرفین رابطه پذیرفته نمیشود یا وجود آنها در طرف مقابل فرض گرفته نمیشود.
ناپایداری موجود در چنین روابطی میتواند منجر به گسست جدی میان آرمانهای طرفین و واقعیتها گردد. در همینجاست که تاثیرگذاری افراد در تعیین شرایط روابطشان کاهش مییابد. درواقع آنچه دیده میشود، آنچه عمل میگردد و محقق میشود را تحت تاثیر قرار میدهد. به این ترتیب اختلال موجود درتوازن حضور و نوع اقتدار در رابطه، مسئولیتپذیری و پاسخگو بودن را هم تحت شعاع قرار میدهد.
لذا بر چنین وضعیتی پیامدهای متعددی مترتب است. اولین پیامد این موقعیت خدشهدارشدن پیوند اعتماد و پاسخگویی در تعاملات روزانه است. اعتماد بدون پاسخگو بودن، صورتی یکجانبه به خود میگیرد، یعنی بدل به وابستگی خواهد شد. این وابستگی موجب میشود که فرد، تحت هر شرایطی تلاش کند رابطهی خود را حفظ نماید چرا که قادر نیست بدون فرد مورد علاقهاش به زندگی ادامه دهد. در نتیجه حاضر است هر امتیازی بدهد و حتی هر شکلی از فرودستی و ناتوانی را بپذیرد صرفا به این خاطر که بتواند به رابطهاش ادامه دهد و البته واضح است چنین رابطهای تا چه حد میتواند آزاردهنده و عذابآور باشد. از سوی دیگر پاسخگو بودن نیز بدون اعتماد غیرممکن است، چرا که به معنای پاییدن دائمی انگیزهها و اعمال دیگری خواهد بود و به ایجاد اعتماد بین طرفین رابطهی عاطفی، شکلی وسواسگونه میدهد. چنین رابطهای احساس امنیت را از فرد سلب میکند و فرد به درست یا غلط همواره دچار این تصور دردناک است که در رابطهاش به فرد بیارزشی تبدیل شده که طرف مقابل به او تعهد و توجهی ندارد.