با داغ شدن تب انتخابات در هر دوره، کلیدواژه پوپولیسم دوباره ظاهر میشود و افراد و جریانهای سیاسی با شعارهای عوامگرایانه و فریبنده، سعی در جذب حداکثری آرای مردم دارند. اما آنچه در انتخابات مجلس پیش رو باید مورد توجه جدی قرار گیرد این واقعیت است که آگاهی سیاسی مردم به قدری بالا رفته است که افراد و جریانهای سیاسی تنها میتوانند با طرد اندیشهها و شعارهای پوپولیستی مثبت و منفی، به سمت عملگرایی و برنامه محوری حرکت کنند.
پوپولیسم ترسناک است و مصرف انتخاباتی دارد. ترس از پوپولیسم نیز مصرف انتخاباتی دارد که بعدتر به آن خواهیم پرداخت. اما اشتباه است که گمان کنیم پوپولیسم صرفا یک صورتبندی سیاسی و انتخاباتی است. در صورت مهیا بودن شرایط اجتماعی و فرهنگی، پهنه کاربست این مفهوم سرتاسر حیطه ی عمومی و عرصههای اجتماعی و فرهنگی را پوشش میدهد و نه تنها توسط کاندیداها در عرصه های انتخاباتی بلکه توسط آحاد اعضای جامعه در رابطه با موضوعات گوناگون به کار گرفته میشود. از این رو لازم است نگاهی ریزبینانهتر به قلمروهای توسعه و شیوههای کاربست آن داشته باشیم.
پوپولیسم ترسناک است. همه ما تا حدودی آموخته ایم از پوپولیسم بترسیم، چه واقعی و چه غیرواقعی. همچنین فهمیدهایم که ایستادن در نقطه ی مقابل آنچه همه گیر یا عوام زده است، ما را بین همان افراد عوام زده محبوب میکند. ما چنین پدیدهای را در ترندها و ترندهای معکوسی دیده ایم که در فضای مجازی بارها و بارها تکرار شدهاند. مردی، کودکِ کاری را به درون سطل زباله میاندازد و همه با حداکثر اتحاد و همدلی، او را محکوم می کنند. با این حال ترندی معکوس آغاز میشود با این ادعا که «حتی اگر این فرد تخطئه شود، محکوم شود، پشیمان شود، باز هم آن بچه، کودکِ کار باقی میماند. پس ریشه ی مسئله در جای دیگری است!». یا دو نوجوان کولبر یخ میزنند، مردم اشک میریزند، مادری متاثر از این اتفاق در تهران تا صبح نمیخوابد، دولت و حاکمیت محکوم میشود، مجلس شروع به تغییر قوانین میکند و همه و همه بسیج میشوند. آنگاه کسی چشماندازی جایگزین عرضه میکند: «آیا به هیچ میزانی نباید آن پدر و مادری را مسئول دانست که علیرغم فقر و وضعیت معیشتی نامطلوب، نُه فرزند به دنیا آوردهاند؟».
معنای زندگی عمومی این است که ما در معرض دیدن و شنیدن دیگران قرار گیریم. آنچه واقعیت را در این جهان مشترک تضمین میکند، نه طبیعت مشترک همهی ما به عنوان انسان بلکه این واقعیت است که علیرغم اختلاف دیدگاه هایمان، سروکار همه ی ما همواره با مجموعهای از ارزش ها و هنجارهای مشترک است. چنانچه این یکسانیها یا امور مشترک تضعیف شوند، همرنگی با جماعت (ترندها) و انتقادها و دغدغه مندیهای مصنوعی که محصول جامعهی تودهای است (یا همان ترند معکوس) نیز نمیتواند مانع نابودی جهان مشترک ما شود. در بیشتر اوقات در این دلنوشتهها و انتقادها ما به تکرار خود میپردازیم. یعنی آنچه از شکست، ناکامی و احساس تهدید و ناامنی در نزد خودمان وجود دارد، در اظهارنظرهای خودمان در باب این موضوعات بازتاب میدهیم چرا که میخواهیم دیده شویم، میخواهیم سرخوردگیهایمان دیده شود. از این رو بهترین مسیر برای این دیده شدن و سهیم شدن در زندگی عمومی، همین واکنش های سلبی و همگانی به سوژهها و موضوعاتی است که نه در جهان مشترک واقعی ما بلکه در فضای مجازی جا خوش کردهاند و گاه و بیگاه از خود جلوه و بروزی مییابند. در اینجا ما با پدیدهای مواجهیم که میتوانیم بر آن نام تلاش برای به دست آوردن «تحسین عمومی» بگذاریم. همان چیزی که در فضای مجازی در قالب لایک یا دیسلایک میشناسیم. این تحسین عمومی باید مورد استفاده قرار گیرد و مصرف شود؛ اما هدف آن، نه تنها ارتقای امر مشترک بین افراد و حفظ تعهد به جهان مشترکِ همگانی نیست بلکه به مصرف نخوتِ فردی میرسد؛ همانطور که غذا به مصرف گرسنگی میرسد. نتیجهی اول چنین وضعیتی این است که تخطئه و تخریب، جایگزین نقد میشود و هر شکل از بیان دغدغههای عمومی میتواند به نوعی خودنمایی و فرصتطلبی تعبیر شود. نمود واضح کل طرح وارهی بالا را میتوان در واکنش سلبریتیها و در واکنشها به واکنشِ سلبریتیها به سوژههای عمومی جستجو کرد.
نتیجهی دوم این وضعیت، تضعیف «وجدان اجتماعی» در شکل ایجابی آن است. من خود را مسئول میدانم که دربارهی کولبرها، کودکان کار، زن بیخانمان، آبگرفتگی اهواز، حضور زنان در ورزشگاهها حرف بزنم، نقد کنم، سخنپردازی کنم، اما حاضر نیستم از خود و از همهی کسانی که هوادار من هستند بخواهم که به تفکیک زباله متعهد باشند، از وسایل حمل و نقل عمومی در اوج آلودگی هوا استفاده کنند، به سوءاستفاده از روابط شخصی در کارها پایان دهند، ضوابط ساخت و ساز و قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت کنند و بسیاری موارد دیگر. در اینجا انتقاد بیحاصل، جای عمل واقعی را گرفته است و تمایز و تفاوت به حریم شخصی افراد محدود شده است و در حوزه عمومی، همرنگی با جماعت به هنجار غالب بدل گشته است.
بر این مبنا مفهومِ «وجدان اجتماعی» نسبت دوگانهای با دولت پیدا میکند: از یک سو میتوان با استناد به وجدان اجتماعی، قدرت سیاسی دولت را مطلقا رد کرد و به این ترتیب فرد گاه در مقابل دولت و در جهت نفی اقتدار آن عمل کند و از سوی دیگر میتوان وجدان اجتماعی را به صورت قدرتی نامحدود تعریف نمود که در انحصار و اختیار دولت است و بر اساس آن، فرد همچون متکدی بر درِ خانهی غنی، به درگاه دولت بست مینشیند تا انفاق و کمکی دریافت کند؛ و البته چندان درست نیست که دولت خواستهی او را نادیده بگیرد. چرا که به او خاطرنشان خواهند کرد: «چه کسی به تو قدرت داده است؟ همین مردمی که حالا از تو درخواست حل مشکلاتشان را دارند!».
آنچه باعث میشود تحمل جامعهی تودهای که اولین همبسته پوپولیسم است اینچنین دشوار باشد و همه کس با همهی وجوه آن این چنین سر دعوا داشته باشد، این واقعیت است که جهانِ میان آنها، قدرتِ گردهم آوردن آنها، به هم پیوستن آنها و در عین حال، متمایز کردنشان را از دست داده است. جامعهی تودهای مانع از آشتی مردم با هم و همچنین آشتی دولت و ملت میشود. در این وضعیت، همزیستی مسالمتآمیز به یک نوستالژی تبدیل میشود؛ نوستالژیای که آدمهای تودهای برای به دست آوردن و احیا کردن آن، راهی جز ادامهی رفتارهای تظاهری و نمایشیِ بیحاصلشان نمیشناسند.
بدون دیدگاه
?????